در اوزاکا، شيرينيسراي بسيار مشهوري بود. شهرت او به خاطر شيرينيهاي خوشمزهاي بود که ميپخت. مشتريهاي بسيار ثروتمندي به اين مغازه ميآمدند، چون قيمت شيرينيها بسيار گران بود. صاحب فروشگاه هميشه در همان عقب مغازه بود و هيچ وقت براي خوشآمد مشتريها به اين طرف نميآمد. مهم نبود که مشتري چقدر ثروتمند است.
يک روز مرد فقيري با لباسهاي مندرس و موهاي ژوليده وارد فروشگاه شد و عمداً نزديک پيشخوان آمد. قبل از آنکه مرد فقير به پيشخوان برسد، صاحب فروشگاه از پشت مغازه بيرون پريد و فروشندگان را به کناري کشيد و با تواضع فراوان به آن مرد فقير خوشآمد گفت و با صبوري تمام منتظر شد تا آن مرد جيبهايش را بگردد تا پولي براي يک تکه شيريني بيابد!
صاحب فروشگاه خيلي مؤدبانه شيريني را در دستهاي مرد فقير قرار داد و هنگامي که او فروشگاه را ترک ميکرد، صاحب فروشگاه همچنان تعظيم ميکرد.
وقتي مشتري فقير رفت، فروشندگان نتوانستند مقاومت کنند و پرسيدند که در حالي که براي مشتريهاي ثروتمند از جاي خود بلند نميشويد، چرا براي مردي فقير شخصاً به خدمت حاضر شديد.
صاحب مغازه در پاسخ گفت: مرد فقير همهي پولي را که داشت براي يک تکه شيريني داد و واقعاً به ما افتخار داد. اين شيريني براي او واقعاً لذيذ بود. شيريني ما به نظر ثروتمندان خوب است، اما نه آنقدر که براي مرد فقير، خوب و باارزش است.
نظرات شما عزیزان:
reza 
ساعت0:43---20 خرداد 1390
من شما را با افتخار لینک کردم
milad 
ساعت10:58---19 خرداد 1390
درخت افرایی دیشب
آمد چیزی بگوید
نتوانست.
نوشتن
من این حروف می نویسم
چون روز که تصویر هایش را می نویسد
و می وزد و از رویشان رد می شود
و دیگر باز نمی گردد
rain 
ساعت8:37---19 خرداد 1390
سلام وبت خیلی جالبه!اگه با تبادل لینک موافقی بهم خبر بده!ممنون که بهم سر زدی بازم از این کارا بکن!
reza 
ساعت0:35---19 خرداد 1390
سلام دوست خوبم دیدی سر زدم وبت عالیه اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن به کارت ادامه بده موفق باشی فعلا بای
سدریک 
ساعت23:46---18 خرداد 1390
از وبت خوشم اومد.ممنون که بهم سر زدی.اگه دوست داشتی لینکم کن.نتونستم بخونم که با چه اسمی لینکت کنم.
سحر 
ساعت23:34---18 خرداد 1390
سلام پت ومت
وبت .......خوبه ولی نه خیلی
|